نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

آمین !!


مرجان تا چشمش به من افتاد آه کشید.

- وااااای آرام بخدا یادم رفت تونرت رو بیارم.

صبح باهاش تماس گرفته بودم که تونر پرینترم رو که داده بودم برای شارژ از خدمات کامپیوتری بگیره و برام بیاره.

- فدای سرت، بعد می رم می گیرم. بهش فکر نکن!!

می دونم اونم دل مشغولی هایی داره، تونستم راحت درکش کنم چون این روزا خودم هم خیلی حواس پرت شدم.


- آراااااااااااااااااااااام!!

با تعجب به مژده که سرم داد میزنه نگاه می کنم.

- هان؟ چرا داد می زنی دختر؟

مژده شاکی نگام می کنه.

- داد می زنم؟ بیست بار صدات زدم!!

- منو؟

- نه خودمو.

با لودگی و شیطنت میگم:

- پس چرا جواب خودت رو نمی دی؟ مگه نمیشنوی؟

می دونه دارم سربه سرش می زارم بازومو نیشگون می گیره و میگه:

- لوس نشو!! چته؟ با ما نیستی. خیلی وقته تو فکری.

می خوام ذهن خودش و بقیه که منتظرن من حرف بزنم رو از موضوع دور کنم میگم:

- خب اگه با شما نیستم با کی هستم؟ یعنی شما کی می تونید باشید؟

همشون کلافه داد می زنن آراااااااااااااااام.

- ای بابا، چرا می زنین؟ بچه ها خیلی گشنمه!! موافقید بریم یه چیزی بخوریم؟ اصلاً من الان میرم یه چیزی بگیرم بیام.

تا می خوام از جام پاشم چهار جفت دست که جمعاً 8 تا دست میشدن مثل هشت پا لزج چسبیدن بهم و منو نشوندن سر جام. و شروع کردن به شوخی منو زدن.

مژده که همیشه بیشتر از همه تو نخ من بوده با دلسوزی که اصلاً این حالت رو دوست ندارم بهم نگاه می کنه.

- خدای بزرگ، مژده اینجوری نگام نکن!! باشهُ باشه!! من حالم خوبه، فقط کمی ذهنم مشغوله، کمی گیجم، توی چند روز اخیر خیلی فکر کردم و  حواس پرت شدم. امروز توی محل کارم از یک میز به میز دیگه که یک متر هم فاصله ندارن چند بار رفتم و اومدم تا به یاد آوردم چی می خوام. ذهنم خیلی درگیره و اصلاً تمرکز ندارم. کلافه هستم چون نمی تونم درس بخونم. هرچقدر بیشتر می خوام فکر نکنم نمیشه، یعنی بدتر میشه.

از یادآوری شب قبل خندم گرفت و ادامه دادم:

- دیشب که از دانشگاه رفتم خونه مثل همیشه رفتم توی روشویی که صورتم رو با صابون بشورم. نمی دونم چقدر طول کشید که یهو چشمام توی آینه باز شد. یه لحظه ماتم برد، آخه داشتم مسواک می زدم. اصلاٌ یادم نبود که مسواک برداشته باشم تازه خمیر هم زده باشم.

بچه ها زدن زیر خنده. دیگه هیچ کسی سئوال نپرسید، چون می دونستن که من بیشتر از این حرفی نخواهم زد.

امشب یک ساعت زیر آسمون پر از ستاره تا امامزاده سید احمد دویدم. چقدر وقتی سقف بالای سرت آسمونه روحت تازه میشه، انگار بین خودت و خدا هیچی نمی بینی. ستاره ها میشن هزار تا چشم باز که بهت ذل زدن و حس می کنی خدا همین نزدیکی هاست. آره، خدا همین نزدیکی هاست.

برای رسیدن به بهشت باید از جهنم رد شد، آخ که چقدر گاهی راه جهنم برای آدم طولانی میشه.



آمین

نظرات 16 + ارسال نظر
انجمن جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.bishehr.com

آفرین
غالیست.
نمونه ای از یک رمان زیبا با تصویری ملموس و نتیجه ای مطلوب .
.
حاجی

گاهی بعضی از دوران زندگی آدم خیلی طولانی میشه آقای انصاری؛
لطف فراوانی نسبت یه نوشته های من که خیلی هم قابل نیستند دارید. سپاسگذارم ازتون.
سلامت و شاد باشید.

چریکو جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.cherko.blogsky.com

آرام جان!
من هر چی می خوام چیزی بهت نگم باز نمی شه ، یعنی خودت می خوای که بشه!
مشخص کردی که دور و برت خیلی حاشیه است ، نصفه شبی می ری می دوی و ساعت 3 بعد از نصف شب که همه خوابن ، می آی پست می زنی!
می گی لودگی و شیطونی می کنی ، خودتو کردی خوراک هشت پا ، شدی یه نخ ، مسواک رو می کشی به صابون خرچنگ ، کلافه ای ، ستاره ها رو می شماری ، سکوت کردی ، سرت شلوغه ، سر به بیابون زدی ، سر به سر رفقات می زاری ، سر در گمی ، سر در گریبانی ، سر درد داری و ( ... ) ، سر ما رو هم که شیره می مالی!

تا ببینیم !

پ.ن : فصیح جون ، چند پست اخیر نبودی ، کجایی؟ ، بیا برس به داد "سر"های آرام!
.
موفق ، موید و دلشاد باشید.

درود آقای چریکو.
شما با کامنت هاتون منو شاد می کنید. واقعاْ می گم. گاهی می تونید به راحتی خنده به لبام بیارید.
در مورد حاشیه باید بگم که مگه بدون حاشیه میشه بود؟- دویدنم ورزشه و برای رسیدن به آرامش- پست نیمه شب بعد از خوندن کمی درس و خیال راحته که فردا جمعه هستش و می تونم استراحت بکنم- لودگی و شیطونی برای فرار از دست سوال های دوستانه- سردرگمی و سر به بیابون زدن و ستاره ها رو شمردن هم نیازه بعضی وقت ها- بانو فصیحه نیستن الان مسافرت هستند- و در آخر شیره مالیدن سر شما نمی تونه حقیقت داشته باشه خب نیاز به رعایت قاعده ی نگرشه.
نمی دونم جقدر تونستم خیال چریکو رو راحت بکنم بقیش هم «تا ببینیم».
همیشه شاد باشید و ما رو هم بخندونید.

ممنون اومدید.

بزرگمهر جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://bozorgmehram.blogsky.com/

دور برت لیک رد گرفته
باید بلند صحبت کنم
سلاااااااااااااااااااام
کجا رفت ینصف شویی
نمیگی گرگا بخورنت
ولی نوشته هات جالب بود
زنده باشی و پاینده


سلام آقای بزرگمهر.
صدای لیک همیشه توی محله های کوچیک هست خود به خود می خوابه. فقط نباید بهش توجه کرد.
نگران گرگا نباش تنها نیستم.
ممنون سر زدی. شاد باشی.

علی حسن ابراهیمی شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

زیبا بود اما فق العاده اره فوق العاده طولای بود

متشکرم. اما نسبت به نوشته های قبلم خیلی بیشتر نشده بود.
ممنون سر زدید.

وحید سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://pershin2501year.blogsky.com

زنده آرام
خوبی ؟
البته ایجور که توضیح دادی معلومه که خوب نیسی اگه هم خوبی خوبیش به شیوه خوتن!!
وجالب بود دویدن زیر آسمون و دیدن ستاره ها هرچند این روزا آسمون شفاف نیس و ماه هم آخرای شب در میاد

و اون رابطه که با دوستات داری باید رابطه جالبی باشه ، همیشه یکی هست که بیشتر بقیه تو فکر آدمه و بیشتر به آدم احساس مسولیت میکنه همچین دوستایی خیلی سیرت زیبایی میتونن داشته باشند
و اگر خدا را رفیق قرار بدی و با اون مچ بشی دوری هر رفیقی مثل شستن دست و صورت میشه!
فصی کجاست؟؟

و دکتر میگه:
اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خداهست

درود بر آقا وحید.
خدا رو شکر می گذرانیم به شیوه ی خودمون.
اگر خدا رفیقت نباشه که دنیا میشه جهنم.
فصی مسافرته. اینقدر پیش خواهر بزرگوار خوش می گذره که دوست نداره برگرده. شما هم نبودنش رو احساس کردید؟ آرزوی خوشی و سلامتیش رو دارم.
ممنون که وقت گذاشتی.

بزرگمهر چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://bozorgmehram.blogsky.com/

سلام ببخش دیر اومدم
بخدا گرفتارم
جون ای وحید گرفتارم
اومدم گلایه ای کنم و برم که دیگه سری به ما نمیزنی
کلاست بالاست دیگه
زنده باد آرم

درود بزرگمهر.
هر وقت بیای قدمت به روی چشم. من دیروز اومدم به شما سر زدم. حتماً نشده براتون کامنت بزارم یا وقت نکردم. منو ببخشید. حتماً باز سر می زنم.

سید جمال موسوی چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://1000mardan.mihanblog.com

با سلام خدمت شما
مطلب زیبایی بود
مثل همیشه مطالبتون قشنگه
بله واقعا همینجوره:
خدا همین نزدیکی هاست
شاد باشید

ممنون از لطفتون.
چند روزه حضورتون رو احساس نمی کنم. آرزو می کنم هر کجا هستید به همراه خود و خانواده سلامت و شاد باشید.

فصیحه پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ق.ظ http://www.raya.ir

سلام آرامم :
بهار فرصت خوبی ست گل فشانی را
به میهمانی گل رو ، بهار می گذرد

دلی که شوق رهایی در اوست
بدون واهمه از صد حصار می گذرد

نازنین آرام ، هنوز در سفر هستم ، ولی این دلیل نمی شه که از یاد تو غافل بمونم . چنانچه هر روز هم نتونم به وبلاگت سر بزنم ، شک نکن که چند روز یکبار این کارو با کمال میل انجام می دم . راستش قبل از سفر ، زمانی که تهران بودم ، پست بوگوری را خوندم ولی از آنجایی که با این واژه بیگانه بودم و هستم ، از همین رو نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و حضورمو با کامنتی اعلام ، پست بعدیت رو هم انقدر حرف برای گفتن داشت که ترجیح دادم خاموش بمونم و بیشتر به روشون تعمق داشته باشم .
هر وقت می یام تو فضای وبلاگت ، بعدش سری هم به وحید و آقای ( زازا) عذر می خوام ، آقای چریکو می زنم و به اندازه بضاعت فهم و ادراکم توشه بر می دارم و خارج می شم ، اکثر مواقع مطالبشون آنقدر بومی ست که فقط می تونم یک مفهوم کلی ازش استخراج کنم ، ولی به هر حال برام جذابه .
آرامم ، ببخش که این ساعت به تو می پردازم ، خوابم نمی یاد و خلوت قشنگی داشتم که دلم می خواست با تو شریکش بشم .
می دونم که می دونی خیلی دوثتت دارم و همیشه و در همه جا به یادت هستم .
امید دارم امتحانات را با موفقیت پشت سر بزاری عزیزم .
فصیح یا فصی یا فصیحه ....

اومدی؟
دلم برای حرفهای پر از محبتت تنگ شده بود. هر وقت بیای و هر لحظه بیای؛ حتی اگر هیچ وقت هم نیای می دونم که به یادم هستی چون به یادت هستم.
آره مطالب بچه های محله بیشتر رنگ و بوی بومی داره و گاه برای کسی که از خوده محله نیست و مطلب رو می خونه درکش سخته. حتی برای خوده من هم گاهی نوشته ها قابل فهم نیست. باعث افتخاره که بهمون سر می زنی و ما رو مرور می کنی.
از سفر نهایت استفاده رو ببر و خوش بگذرون.
راستی؛ تو هم فراموش نکن که دوثت دارم.

فاطمه پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://qhasedak.blogsky.com/

آرام عزیز سلام
مطلبت خیلی زیباست
خیلی خوب نگارش می کنی
.
.
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

شادو با نشاط باشی

درود بر شما خانمه فاطمه.
سپاسگذارم از لطفت.
قطعه ی زیبایی بود. خیلی خوش اومدی.

چریکو جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.cherko.blogsky.com

آرام جان!
چه خوب!
فصیح آمد ، شما فصیحی دارید با نشریه اش و من حاجی ای دارم با انجمنش ، شما دل می دهید و قلوه می گیرد و من "قلوه" می دهم و "شکسته" می گیرم!
به نظر شما دو نفر ، من ، بدون پشتوانه علمی و توان حلمی ، می توانم حریف دو تا خانم محترم شوم؟
معلومه که نه!
گفتم بیام از شمس کمک بگیرم و آمدن دوباره فصیح را جشن بگیریم:

مرده بدم زنده شدم ، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من ، دولت پاینده شدم

گفت به آرام که جان ، گوران و زازا منم
رفتم و دیوانه شدم ، اسب خروشنده شدم

کرد نیم ، ترک نیم ، تیر سه شعبه خورد دلم
اطلس نو بافت دلم ، دوثت فصیحنده شدم

اسب چموش است مرا ، جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا ، درک فزاینده شدم

گفت که بی یال و دمی ، توشه به راهت ندهم
در هوس یال و دمی ، چابک و سرزنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای ، وای که خندان تو نه‌ای
رفتم و سرمست شدم ، در لب سر ، خنده شدم

چاله بدم چاه شدم ، چرخ دو صد چهاب شدم
در طلب حاجی خود ، بی دول و دندانه شدم

گفت که تو شمر شدی ، قاتل این جمع شدی
شمر نیم ، شمع نیم ، دود پراکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای ، در خونت آغشته نه‌ای
پیش رخ فصیح جونم ، کشته و افکنده شدم

گفت که تو لعبتکی ، زیرک و مست و چپلی
هول شدم ، خول شدم ، وز همه برکنده شدم

گفت مرا ، چریک چریک ، آهسته رو ، ندو ندو
زانکه من از لطف و کرم ، به سوی تو روان شدم

گفت که شیخی چریکو ، یا که شبحی چریکو
شیخ نیم ، جن نیم ، امر تو را بنده شدم

از توام ای شهره قمر ، تابش جان یافت دلم
کز اثر خنده تو ، گلشن خندنده شدم

هر دوی شما ، موفق ، موید و دلشاد باشید.

ما برای جنگ نیامده ایم
ما در جستجوی آرامشیم. (آرام)
فصی از این خوشامدگویی حتماْ خوشحال میشه.
شما هم شاد باشی.

بزرگمهر جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ http://bozorgmehram.blogsky.com/

آرام بزرگوار
درود جوابت را پایین نظرت دادم حتما بیا ببینش
دوستار آرام پرخروش
بزرگمهر

درود آقای بزرگمهر. حتماْ میام.

فصیحه یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.raya.ir

پرنده ای که هوا را سرود با پرواز
به سربلندی این آسمان دهد پرواز

پر از پرنده شدم در هوای پر زدن
کجاست آن که برافراشت آسمان را باز ؟

در آن دمی که می آیی به دیدنم ای شعر !
به رودخانه تصویر ، قایقی انداز

مرا ببر به دیاری که در قلمرو آن
شکفتن از نفس ابر می شود آغاز

اگر به آبی این آسمان بیندیشیم
توان رسید به مفهوم روشن پرواز

فصیح خوشحاااااااال !!

من نیز برای فصی خوشحال.

انصاری دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.bishehr.com

سلام
.
فکر می کنم کلمه آخر مصرع اول بیت دوم شعر خانم کاظمی باید (پر زدنی یا پر زدنم) باشد.
.
شعور شعرتان سرشار

تا حس شاعر چه باشه دوست محترم.
جواب رو می سپارم به خوده فصیحه. مطمئناً از من بهتر جواب خواهد داد.
خوش اومدید.

فصیحه دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.raya.ir

سلام جناب انصاری :
چنانچه با طبعتتان بیشتر سازگار است ، بنا بر ذائقه زیبای شعری تان یک ( ی ) یا یک ( میم ) به پرواز بیافزایید ، ولی شاعر این شعر ترجیح داده که به این شکل درج بشه .
سپاااااااس که وقت گذاشتید و خواندید و نظزتان را ابراز نمودید .

ممنون که وقت میزاری فصی.

hassan سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ

salam aram jan, omid inke khoob o khosh bashi, kheili ghashang bood, dastet dard nakone

درود آقای دردئی. خوشحالم که اینجا می بینمتون. نظر لطف شماست.
براتون آرزوی سلامتی دارم.

فاطمه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://qhasedak.blogsky.com/

بت بت خانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرا و از غار حرا می گویند
حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند
خلق عالم همه تبریک به ما می گویند
.
.
عید مبعث بر شما و خانواده محترم مبارک.

ممنون فاطمه خانم. نهایت لطف شماست. منو ببخشید همیشه توی تبریک گفتم مراسم کم میارم.
عید خوبی داشته باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد