نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

روز معلم...

تا از دانشگاه اومدم وقت زیادی برای آماده شدن و رفتم به مراسم رو نداشتم. سریع پوشیدم یه کاغذ و قلم برداشتم و زدم بیرون خواهرم و دوستش سر کوچه منتظرم بودن. از پله ها که رفتم بالا مثل آدمای غریبه بودم آخه کمتر ظاهر میشم. دلم خوش بود اونا که آشناترن کمرویی نمی کنن. دیدم نه، مثل اینکه خودم راحت تر از بقیه هستم. تا یه جا واسه نشستن پیدا کردم به این  فکر کردم که: من پر رو هستم یا اونا کم رو؟ و به این نتیجه رسیدم که باید طبیعی باشم اونا یه خورده کم رویی کردن. به خواهرم گفتم: آقای حاج عبدالرضا رو بهم نشون بده. گفت: "واپیچی، (منظورش به من بود) همین الان باش دم در سلام کردیم خو". گفتم:"ای بابا ندیدم".

یکی دو تا از بچه های وبلاگ نویس رو دیدم، وحید و حاجی هم که کنار هم نشسته بودن. یه نفر رو دیدم به خودم گفتم این باید چرکو باشه. خوب، این فقط یه حدس بود.

مراسم مثل همیشه با تلاوت قرآن عزیز شروع شد. (آقای ابوالقاسم انصاری). و بعد از اون یه آقایی رفت بالا. خواهرم سرش رو آورد نزدیک و گفت: "حاج عبدالرضا" و بلاخره من تونستم جناب آقای حاج عبدالرضا انصاری رو رویت کنم. بعد از سخنرانی ایشون گروه سرود (دختران مدرسه ی شهید چمران هلیله)، یه سرود برای روز معلم خوندند، خوشم اومد، من از دختر بچه های اینجوری خوشم میاد هرچند خوب تمرین داده نشده بودند ولی من خوشم اومد. بعد از اون آقای قربانی، (از بس خانم های پشت سرم حرف زدن و ولوله بود درست نفهمیدم آقای انصاری ایشون رو چطور معرفی کردند) اگر درست متوجه شده باشم گفتند آقای قربانی معلم هستند و دوست موسس مدرسه ی شهید چمران هلیله، امیدوارم اشتباه نکرده باشم. ایشون قرار بود 30 دقیقه صحبت کنند ولی خیلی بیشتر از اون چیزی شد که باید می بود. به طوری که صدای اعتراض رو هرچند آروم از همه طرف می شنیدم.  سخنرانیشون طولانی شد و مردم سخنرانی های طولانی رو دوست ندارند، خوب از آقای قربانی هم نباید خرده گرفت ایشون باید مطلبشون رو به آخر می رسوندند. از استاد مطهری گفتند که خداوند در آخر مقام شهادت رو بهشون هدیه داد، از امام حسین (ع) و امر به معروف و نهی از منکر، و اشاره کردند که کتاب های استاد رو مطالعه کنیم. یه کمی هم ما رو بردند زیر سئوال، "چند درصد از شما کتاب های استاد رو مطالعه کردید" سئوال فقط سئوال نبود، انگار مطمئن بود که هیچ کس توی این سالن کتابی از استاد نخونده. در آخر یه شعر، سروده خودشون خوندند:

پرستوها از این کاشانه رفتند

به شوق هجرته جانانه رفتند

خبر کردند یاران را شبانگاه

به بال عشق چون پروانه رفتند

همی دانم که اندر وادی عشق

سبکبالان از این غمخانه رفتند

نماز سرخ در دنیای فانی

چه زیبا خواندن و مردانه رفتند

بعد از اتمام سخنرانی آقای قربانی، کلیپی که سال ها قبل ساخته شده بود از صحنه ی شهادت استاد مطهری پخش شد. بعد از اون یکی از شاعران هلیله (آقای موسوی) شعر زیبایی سروده ی خودشون رو خوندند. و باز هم یه کلیپ، که اینبار عکس هایی قدیمی از مردان هلیله بود. خیلی ها بودن که من نمی شناختم ولی چند بار صدای ذوق کردن اطرافیان رو شنیدم که می گفتن"اِ... بابای من، اِ فلانی...،اِ..." ولی خیلی جالب بود یاد آلبوم قدیمی پدرم افتادم. یه سری سئوال توزیع شد که خدکار من همه رو راه انداخت. برا همه جواب دادم بجز خودم (اصلاً دوست نداشتم برای اولین بار توی زندگیم شانس جایزه گرفتن بهم رو کنه) بعد از پذیرایی قرعه کشی شد و اسم برنده ها رو خوندن. (آقای مسعود انصاری) و (خانم فاطمه انصاری).

بعد از اون از معلم های محل تقدیر و تشکر شد اما هیچ خانم معلم پیش کسوتی توی مراسم حاضر نشده بود (و این باعث ناراحتی آقای حاج عبدالرضا شد به طوری که این موضوع رو مطرح کردند و گفتند: ما دعوت نامه دادیم باید می اومدن) من متوجه شدم هر دو خانمی که در اول اسمشون خونده شد اومده بودند ولی زود مراسم رو ترک کردند. جالب این بود، خانم معلم سومی که اسمش خونده شد توی سالن بود، از جاش بلند شد ولی  آقای حاج عبدالرضا متوجه ایشون نشد و خانم معلم هم نشست سر جاش. (البته من پیام رسانی کردم ولی انگار قسمت نبود هیچ خانم معلمی حاضر باشه) امان از کم رویی!!

افرادی که ازشون تقدیر و تشکر شد:

1.      خانم اعظم بردال، دبیر قرآن مسجد؛

2.      آقای مظاهری، مدیریت محترم کانون مساجد استان بوشهر؛ (اگر درست متوجه شده باشم)

3.      آقای حسن ابراهیمی، مدیریت محترم مدرسه شهید چمران هلیله؛

4.      آقای خلیل انصاری، معلم؛

5.      آقای سید محمدرضا موسوی ،شاعر و معلم؛

6.      آقای قربانی، سخنگو و معلم؛

7.      آقای عباس انصاری، بانی مسجد؛




 پ.ن:نظرم اینه که مراسم می تونست خیلی بهتر از این باشه، ولی من به شخصه از تمام کسانی که برای این مراسم زحمت کشیده بودند سپاسگذاری می کنم. به امید پایندگی هلیله.

 

  

نظرات 11 + ارسال نظر
چرکو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.cherko.blogsky.com

آرام جان!
خلاصه ای زیبا ، جذاب و به یاد ماندنی از آن مراسم باشکوه ، غرور انگیز و تاریخی ، برای تجلیل از کسانی که نجابت اولین خصلت آنهاست !
ولی یک مورد سهواً و نه عمداً در ورطه فراموشی ذهنیت خلاق شما قرار گرفت و آن ارتقاء درجه پزیرایی از آبمیوه با برند ساندیس به آبمیوه با برند "تکدار" بود!

پ.م : می شد در این مراسم ، لابلای حرفهای بزرگان ، نوشته شما وبلاگنویسان را نیز گنجوند!

پ. خ.م : من تکدار آلبالو را خانه خوردم!

دیدم که تکدار آلبالو رو با خودتون به خونه بردید. نوش جان. من نخوردم ترسیدم معدم تعجب کنه.

انصاری سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ http://bidshehr

باسلام وسپاس
بااجازه تون این مطلبتون رابه بیدشهر انتقال دادم.

خواهش می کنم. مطلبم قابل شما رو نداره.

انجمن سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.bishehr.com

هوالمعلم
.
آرام بزرگوار
.
ابتدا از پذیرش دعوت انجمن و حضور شاداب شما در مراسم تشکر می کنم.
از اینکه می بینم به چگونگی اجرای برنامه دقت داشته اید احساس ارزش خدمت می کنم.
من زمینه کارهای فرهنگی هنری را در هلیله قوی می بینم و خیلی دلم می خواهد جوانها به صحنه بیایند و خودشان اینگونه امور را آنچنانکه شایسته است تصدی نمایند.
یکی از مشکلات موجود که موجب ضعف اجرای جنین برنامه هائی می شود عدم مشارکت عزیزان صاحب نظر در همفکری و مشاوره دادن به بنده می باشد که شاید مشکل به خود من نیز برگردد.
بله قرار بود سخنران 20 دقیقه یا حد اکثر نیم ساعت صحبت نمایند که بیشتر شد . ولی انصافا کسی تاکنون در مراسم متعددی که در محل برگزار شده اینجوری حق مطلب را در مورد استاد شهید مطهری ادا نکرده بود (یا من اطلاع ندارم.
در پایان از همه عزیزانی که در این جلسه حضور یافته بودند صمیمانه تشکر می کنم و از آن بزرگوارانی که کم لطفی کرده مخصوصا معلمان ارجمندی که دعوتنامه دریافت کرده و مجلس را قابل ندانسته بودند نیز گله مندم.
.
انشاالله شبی آرام و روزگاری خوش داشته باشید.
.
ارادتمند حاجی

ممنون که سر زدید و مطلبم رو خوندید. امیدوارم توی مطلبم جسارتی به شما نشده باشه. سلامت و پیروز باشید تا ما بتونم شاهد همچنین مراسمی در محله ی عزیزمون باشیم.

وحید سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://pershin2501year.blogfa.com

سلام آرام
پس تو جشن برو هم هستی؟!!
والا مو هرچه سیل میکنم قیافت به جشن های ما فقیر فقرا نمیخوره!!
والا می چه خیال کردی؟؟
بعدش اگه راس میگی چرکو دیدی بگو چه شکیلی بید؟؟
راسی مم دیدیمش یه آدمی بید که یه سر داشت با دوتا گوش و دوتا چشم در ضمن تعجب اینجا بید که دوتا پا هم داشت!!
واویلا واویلا
تازه جدیدا دوستاش دشمنش شدن
تقصیر خوشن مو قبلا بهش نصیحت کرده بودم ولی گوش نگرفت
گزارش خوب و جامعی بود واقعا دستت درد نکنه
سپاس از گزارش خوبت

زنده آقا وحید
باز که داری جو سازی می کنی؟ مگه بچه ی شهرک اکباتانم؟ ولی این حرف رو زدی یاد یک تفاوت مشهود بین خودم و خانم های حاضر توی جمع افتادم. اصلا فکر نمی کردم همچنین تفاوتی وجود داشته باشه و یه خورده هم باعث تعجب شد.
ممنون که وقت گذاشتی برای خوندن گزارشم. موفق باشی.

بزرگمهر چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://sedayelian.blogfa.com

نمیدانم مارا قابل ندانستی وبلاگ زدید خبرمان نکردید یا ما بی معرفتی کردیم به هر حال ...
من جشن نیامدم زیرا اجرای دانشگاه عالیشهر کمرم را خم کرده و دارد هر روز بدتر هم میشود مخصوصا سر و کله زدن با استدیو برای ضبط موزیک امیدوارم خوب برگذار شده باشد
چرکو رفت شما را هم که گم کردم تمام وبلاگ ها هم به جون هم سر رو دادن و رو ندادن فتاده اند من ماندم و یک حاجی...
درست است ما کلاسمان بالا نیست اما گاه مطالبت را میخوانیم.پس به قول یارو هوای ما بی کلاسا رو داشته باش
زنده باد آرام سبز بمانی و پاینده

سلام آقای صفوی. منو ببخشید که وبلاگ جدیدم رو بهتون ندادم، خواستم چند روزی نباشم که آقای چرکو پیدام کرد و من مجبور شدم به بودن. اگر آدرس ندادم دلیل بر قابل نبودن شما نیست دلیلش اینه که خودم رو اونقدر قابل نمی دونستم که بیام و آدرس بزارم. با خودم گفتم دوستانم توی وبلاگ چرکو، وحید و حاجی حتماً منو رو می بینند و اگر مایل باشند خودشون بهم سر می زنند. قصد جسارت به شما یا هیچ شخص دیگری رو نداشتم.
در ضمن ما هممون توی یه کلاسیم، اونم کلاس اول مدرسه ی شهید چمران.
در مورد چرکو ... نمی دونم. خیلی ممنون که بهم سر زدی.

سید جمال موسوی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

با سلام
گزارش خوب و جامعی بود
دست شما و حاجی درد نکنه
زحمت کشیدید
منم دوست داشتم در این مراسم شرکت کنم ولی نتونستم
امیدوارم موفق باشید
خدا نگهدار

درود آقا جمال
ممنون. لطف دارید. دست حاجی درد نکنه که حسابی زحمت کشیده.
شما هم موفق باشید.

رضا عنصرسیار پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.paradisegate.blogfa.com

ممنون و سپاس از حضورتون

خواهش می کنم . خوش اومدید.

masoud پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://masoudattaran.persianblog.ir

سلام دوست عزیزم وبلاگت با موضوع عاشورا مطاب بسیار خوبی داره که این مطالب واسه ی من خیلی مفید بوده اگه دوست داشته باشین میتونییم با هم تبادل لینک کنیم در ضمن من با مطلبی در مورد فراماسونری به روزم خوشحال میشم نظرتون رو راجب به این مطلب بدونم

دو خط اول رو اصلاْ متوجه نشدم ولی مهم نیست. چشم. حتماْ بهتون سر می زنم.

رضا انصاری پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ http://bishehreabad.blogfa.com


سلام.
مطالب خلاصه شده و خوبی بود.
به نظر من سخنرانی استاد قربانی زیاد طول کشید درست میفرمایید،من در تمامی مراسمات کانون حضور داشتم ولی انصافا تابحال مشاهده نکردم فردی توانسته باشد تا این حد حضار را جذب خود کرده باشد و آن هم در مدت زمان زیاد.

دیدن کلیپ و برگزاری مسابقه جهت عوض کردن فضای برنامه امری لازم در هر مراسم است ولی از نظر من فردی که 1 ساعت از وقت خود را برای همچین برنامه ای قرار می دهد حیف است که تمامی این مدت زمان مشغول دیدن کلیپ و پرکردن برگ مسابقه باشد و لازم است حداقل از این یک ساعت 15 دقیقه برای او مفید بوده باشد و چیزی از این مراسم یاد گرفته باشد.
موفق باشید.

مراسم دو ساعت طول کشید و من به شخصه از همه ی دو ساعت استفاده ی مفید کردم هم سخنرانی هم کلیپ ها. متوجه منظورتون در رابطه با این دو موضوع نشدم.
شما نیز موفق باشید.

فصیحه کاظمی جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.raya.ir

آرامم منظورت از مگه بچه شهرک اکباتانم در جواب وحید چی بود ؟

آقا وحید توی کامنتش اشاره کرده بود که من به جشن فقیر فقرا رفتم درسته که فقط یک شوخی بود ولی این شوخی به این منظوره که من خودم رو از هم محله ای هام جدا کردم باز هم تاکید دارم که حرف آقا وحید فقط یه شوخی بود از اونجا که من به اکباتان پیش تو اومده بودم و اکباتان یکی از محله های معروف و بالا شهر تهرانه این مکان رو به عنوان شوخی گفتم. به این معنی که من هم از خوده شمام نه از یک جایی مثل اکباتان.
امیدوارم از حرفم برداشت اشتباه نکرده باشی مهربون. بهت اس دادم جواب ندادی گفتم اینجا بهت جواب بدم.

فصیحه کاظمی شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.raya.ir

آرامم :
باور نمی کنم ُ که کوی و برزن ها - شهرها و محله ها بتونن بشن حائل میان آدما و معیاری برای سنجش و یا سد میانشون
نه باور نمی کنم هر فردی در هر جایی در قالب خودش یک من قشنگه ُ .
صفا و معرفت را هر جایی می شه دید - چه در هلیله - چه در اکباتان - ولی با چشم بصیرت - و نه با چشم سر !

تقدیم به تو و تمام هم محلی های با صفای هلیله :
چه خوب بود که می شد به انتها برسم
به انتهای مه آلود جاده ها برسم

بدون ساعت - بی چتر - و خیس در باران
به انتهای زمان - پشت لحظه ها برسم

با قلب شب زده ام با دو کفش نورانی
به محله کوچک شما به روح بزرگتان برسم

ستاره ای بگذارم در مشتتان
و سخت گریه کنم - عاشقانه - تا برسم

کبوتری باشم - نه مسافری غمگین
به یک دریچه که پر می دهد مرا - برسم

چه خوب بود که می شد از اکباتان
به هلیله برسم - به تو و ..... برسم

دوثتت دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد